ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
صبح روز برگشت از کربلا پدرم تب شدید داشت ولی اصرار کرد که حرکت کنیم و بعد از چند کیلومتر پیاده روی ( حدود 5 کیلومتر) به پایانه مسافربری رسیدیم
ولی بدلیل ازدحام جمعیت ماشین خالی پیدا نمی شد و سیل جمعیت به سمت اتوبان اصلی شهر کربلا به راه افتاده بود و در اتوبان بعد از یک ساعت معطلی موفق به سوار شدن بر یک تریلی شدیم که حال پدرم بدتر شده بود.از صبح اصلاً حرف نزده بود و حتی یک دست او شروع به لرزیدن کرده بود. به طوریکه زائرین داخل ماشین برای او ناراحت شده و شروع به ماساژ دادن او کرده بودند و بعد از یک ساعت به حیدریه رسیدیم. من بلافاصله به دنبال اکیپ امدادی بودم که بعد از کلی دوندگی موفق به پیدا کردن یک اکیپ امداد سیار مستقر در یک آمبولانس شدم و آنجا بعد از معاینه پدر اذعان داشتند که قلب ایشان منظم نمی زند و می بایست به بیمارستان شهر نجف اعزام گردد که بعد از موافقت من با مرکز تماس گرفته و یک آمبولانس اعزام کردند و پس از انتقال پدرم در آن مرکز تحت مداوا قرار گرفت. من در این حین به این فکر بودم که وقتی مسئولین می گویند بایستی با ویزا وارد کشور دیگری شد بی دلیل نبوده و احتمال حوادث گوناگون وجود دارد.
ارسال شده توسط: ر.کرمی
جالب بود